دم غنيمت دان که عالم يک دم است
آنکه با دم همدم است، او آدم است
اين جهان با تمام تجليات آن، بازدمِ نَفَسِ خداوند است. تجلياتي که انسان جزئي از آن محسوب ميشود. هر يك دم، يک جلوه است. و اصلاً چيزي جز يک جلوه وجود ندارد. «لا تکراراً في تجلّي» يعني در تجليات خدا تکرار وجود ندارد. مثلاً امکان ندارد که يک امام حسين ديگر دقيقاً با همان مشخصات ظهور کند. هر کسي در نوع خودش يک پديدۀ نوظهور و بلاتکرار است. در حقيقت دستگاه خلقت اگر با تکرار همراه شود نشانۀ کمبود آن است. براي اينکه تعريف صحيحي از دعا ارائه دهيم، ابتدا به بررسي دو کيفيت حال و مقام ميپردازيم:
حال کيفيتي است که بدون اراده بر انسان وارد ميشود و اگر با مراقبت سالک ماندگار گردد مقام ناميده ميشود، پس مقام، ورود كيفيتي است كه با مراقبت سالك ماندگار گردد.
بعضي از كيفيتهاي وارداتي، فقط در حال، قرار ميگيرند و به مقام نميرسند، حال وارد ميشود ولي سالك توان نگهداري آنرا ندارد، چون مراحل مقدماتي لازم را طي نكرده است. بايد به اين نكته توجه داشت كه در بسياري موارد مقدمه مهمتر از نتيجه ميباشد، مثلاً به نماز ايستادن مقدماتي دارد كه خيلي مهمتر از خود نماز است.
رياضت، مراقبه و… به همتِ نَفَسِ پير نياز دارد. در خيلي از موارد، بدون نَفَسِ پير، کارها انجام نميگيرد، خيلي از دعاها به اين دليل نتيجه نميدهد كه غالبا بي مقدمه به آن نزديك ميشويم.
به عنوان مثال در چلّه نشيني، بسياري از سالكان به چلّه ميرسند ولي تغييري در كيفيت سلوك آنها رخ نميدهد، چون قبل از آن بايد از چيزهائي پرهيز مينمودند. آنها غافلند و نميدانند كه ورود به چلّه، حاصل مقدمات قبلي است، همان نفس فربه و چاق را دارند كه قبلاً داشتند، چون براي دخول به چلّه مقدّماتي را طي نكردهاند.
بنابراين تا دست در دست كسي كه آگاه به رمز و رموز، و كجا و چگونه رفتنها است، قرار ندهيد، پيدا كردن مسير با مشکلاتي چند توأم ميشود. زيرا وقتي كه به حالي دست پيدا ميكنيد، بايد اثرات اين حال را در خود شناسائي نماييد تا به درك برسيد. معنويت، در وجود ما نشانه هائي دارد، تا اين نشانه ها را نشناسيد، از كجا متوجه معنويت در وجود خود ميشويد؟ در عرفانِ عملي، اولين نشانۀ معنويت اين است که اولاً خودِ شخص، از کيفيتي دروني بهره ميبرد، ثانياً بدون اراده اين کيفيت را به بيرون منتشرميکند.
بنابراين لزوم وجود کسي که به رمز و رموز آگاه باشد به اين دليل است که ما را با نتيجه آشنا کند.
جسم دعا، روح دعا
دعا مشتمل بر دو بخش است: اولاً جسمِ دعا، ثانياً روحِ دعا
خيلي از ذكرها و دعاهائي كه ميخوانيم هيچ تغييري در ما ايجاد نميكند.
اين نكته حائز اهميت است كه دعا علاوه بر جسم به روح هم نياز دارد و روح دعا «همت» است كه بايد از عالم بالا برسد.
در تعبير عرفاني، همت اراده اي است كه از عالم بالا ميآيد. منظور از بالا و پائين، آسمان و زمين وجودي ماست، يعني جسمِ ناسوتي و هفت آسمانِ ملكوت، جبروت، لاهوت و. . . . . که در وجود ما است.
هنگاميکه ما طلب ميكنيم، از عالم بالا ميطلبيم نه ازعالم سفلي.
البته فلاسفه دعا را زير سوال ميبرند و اصولاً آن را زحمتي براي بشريت ميدانند، چون معتقدند كه انسان متعلق به عالم پست و دني است و نميتواند در عالم عالي اثر بگذارد.
در واقع انسان معلول عالم بالاست، معلول در علت، اثر نميگذارد، پس همت، آن اراده اي است كه از عالم بالاي وجود ما ميرسد، اين همت ممكن است توسط برخي از دوستان خداوند به ما برسد.
همت طـلب از باطـن پيـران سحـرخيـز زيـرا كـه يكـي را ز دو عالـم طلبيـدنـد
همـتم بدرقـۀ راه كـن اي طـايـر قـدس كه دراز است ره مقصـد و من نوسفرم
براي آنكه سالك، حال را در وجود خود نگاه دارد، نياز به همتي عالي دارد. اين همت همان روح دعاست كه توسط خداوند و يا پير، به سالک القاء ميشود.
در اين علوِّ درجات، هرقدر سالک در مرتبت بالاتري قرار گرفته باشد، همت بزرگتري به او عطا ميشود.
مثل انطاكيه كه از مسيح، دم طلب ميكردند و به مريض ميرساندند و مريض شفا مييافت، به همين دليل است كه از لابلاي كتابها با خواندن متون عرفانِ نظري، حسي به انسان دست نداده و حتما بايد زانو به زانوي كسي نشست تا به اين حس دست پيدا کرد، لذا چنانکه گفته اند:«بوسه به پيغام نيست»
فاعليت دعا، قابليت دعا
همچنين در برآورده شدن دعا، دو نکته حائز اهميت است:
۱- جنبۀ فاعليت دعا
۲- جنبۀ قابليت دعا
اول بايد يقين داشت که اين دو جنبه وجود دارد، سپس نحوۀ نزديک شدن به اين دو را آموخت.
جنبۀ فاعليت دعا، آن وجهي است که در کنترل ما نبوده و به مرکز صدور مشيّت حق تعالي مربوط ميشود. تشخيص هائي در عالمِ باطن وجود دارد که با هيچ ابزاري قابل تحليل و تفسير نيست و عرفا آنرا «عنايت» مينامند. عنايت يعني توجه و لطفِ بيدريغ و بي علت خداوند به هريك از بندگان خود. چرا محمد مبعوث شد؟ مثلاً چرا امام رضا از درجات ولايت بالاتري نسبت به امام جواد برخوردار بود؟ اينها تشخيص هائي بوده که خداوند براي اِعمالِ خواسته هاي خود، به هركس كه خواسته عطا نموده است.
اشارتي نمودي، به شمس تبريزي نظر به جانب ما کن، غفور غفارم
اگر لطف او نباشد اين همه سعي و تلاشها به کجا ميرسد؟ پس سالك در قسمت فاعليت دعا، دخل و تصرفي ندارد. اما جنبۀ قابليت دعا، تلاش و جهد سالکانهاي است که سالك بايد به كار گيرد.
«يا دائِمَ الفَضلِ عَلَي البَريَّه»، يعني رحمت خدا هر لحظه در حال بارش است.
بارش که وجود دارد! پس چرا بسياري از آن بيبهره ميمانند؟ در اينجا مسئلۀ «آفت شناسي» مطرح ميشود. آفاتي وجود دارد که برخورداري از جنبۀ قابليت انسان را زير سؤال ميبرد. ميدانيم که گرايش به معنا، در ذات و نهاد انسان وجود دارد و انسان فطرتاً در موضع الهامات، از خود حساسيت نشان ميدهد. مهمترين خصوصيتي كه جنبۀ قابليت را در انسان افزايش ميدهد، تقويت بندگي است:
«عَبدي اَطِعني حَتّي اَجعَلُکَ مَثَلي اَو مَثَلي»
بندۀ من، به من نزديک شو تا تو را مثل خودم قرار دهم.
«اني اقول کن فيکون»
من به هرچه بگويم بشو، ميشود.
«اَنتَ تَقولُ کُن فَيَکُون»
تو هم به هرچه بگوئي بشو، ميشود!
ز اوليا اهل دعا خـود ديگـرند که همي دوزند و گاهي ميدرند
قـوم ديگــرميشنـاسـم ز اوليـا که دهانشـان بستـه باشـد از دعـا
حداقلِ مقامِ قربِ ولايتِ خداوند، همين است. به همين دليل هيچ عارفي لعن و نفرين نميکند. حتي در تفکر برخي از عرفا، لعن بر يزيد حرام است! چون نميدانيم اكنون در پيشگاه كرم خداوند، در کدام مرتبت قرار گرفته است.
بنابراين بر اساس اين ديدگاه، جهدِ سالکانه و در مقامِ طلبِ راستين قرار گرفتن، موجب اجابت خواسته ميشود منوط به اينکه طلب، طلبِ واقعي و با تمام وجود باشد. آدمِ تشنه بايد رفتارِ يک تشنه را از خود نشان بدهد. تشنگي واقعي در انسان جنب و جوش ايجاد ميکند. حاجتطلبي با عافيتطلبي جمع شدني نيست! ممکن نيست کسي طلب داشته باشد ولي در عين حال متکبّر هم باشد. تکبّر با طلب سازگاري ندارد و هر کسي که تکبّر در وجودش نشسته باشد، طلبش دروغين است.
«اِذا سَئَلَکَ عِبادي عَنّي، فَاِنّي قَريبٌ»
من آمدم که جودم را به شما نشان دهم، تو طلب کن! من هستم که اجابت کنم.
آيا ميتوانيم خداوند را با قس مدادن بر سر رحم آورده و حاجات خود را بطلبيم؟
پاسخ به اين سؤال قدري جاي تأمّل دارد.
حاجات آدميان دو گونه است: حاجات زميني و حاجات استعلايي
چنانکه حافظ ميگويد:
چـو بيـد بـر سـر ايمـان خويش مي لرزم
که دل بهدست کمان ابروييست كافركيش
اگر به قول حافظ، خداوند را سنگين دل بدانيم، با اين قَسَمها نميتوان او را واداشت كه دست از مشيّت خود برداشته و براي تأمين امور شخصي ما برنامه هاي خود را تغيير دهد. لااقل در مورد دعاهاي منفعت طلبانه و زميني كه به خاطر آنها او را ميخوانيم بعيد است.
اولاً خداوند، خود شاهد همۀ اين اتفاقاتي که ما او را به آنها قسم ميدهيم، بوده است، مانند اتفاقات جانسوز تاريخ، ازقبيل صحنه هاي جانخراش تاريخ تشيّع، ولي درعين حال، به دليل مشيّت كلي خود، مانع وقوع آنها نشده است، حال، ما خداوند را به اين جريانات قسم ميدهيم كه چه بشود؟
ثانياً آيا اين درست است كه ما اينگونه صحنه هاي دلخراش را صرفاً براي برآورده شدن حاجات مادي و زودگذر خود مرتب به رخ خداوند بكشيم؟ و اينگونه يادآوريهاي تلخ صحنه هاي سلاخي دوستان و همنشينان خداوند را، وسيلۀ دلرحمي او قرار دهيم كه مشيت خود را براي تأمين مصالح ما تغيير دهد؟
شما در مورد انسانهاي زميني هم نميتوانيد اينگونه رفتاركنيد و در عين حال منتظر هديه دادن او هم باشيد. اگر حاجات کسي برآورده شد، گمان نکند که بخاطر اين قسمها است.
طلب کردن يعني سراپا در آتش اين طلب قرارگرفتن. خداوند، اجابت خواستۀ انسان را تكليف خود ميداند. به تعبير قرآن، وعدۀ خداوند خلاف نميشود. يعني اگر شما واقعي طلب کني وظيفۀ او اجابت کردن است. اما در مورد دعاهاي استعلايي، خداوند مهريۀ آدمي است که خود را از چيزهائي فارغ کرده، او متعلق به اين آدم است. نحوۀ قسم دادن هاي اين آدم هم تفاوت دارد. يادآوري صحنه هاي دلخراش را وسيلۀ ارتقاء خود قرار نميدهد.
همۀ قسمهاي او از آن نوع قسمهايي است كه خداوند دوست ميدارد:
الهي به پاكـان و رنـدان مست به دلگـرمي سـاقي ميپـرست
الهي به آنان كه درتو گم اند نهـان ازدل و ديدۀ مـردم اند
موانع مستجاب شدن دعا
يکي از موانع مستجاب شدن دعاها، متوسّل شدن به ابزار ناپسند در دعا است. اوّل بايد بدانيم که دعا کردن يعني چه؟ حداقل تعريفي كه ميتوانيم از دعا داشته باشيم «ارائۀ خواسته هاي حقّه» است.
اگر خواسته اي باشد که ما بتوانيم صادقانه آنرا ابراز کنيم، متوسّل شدن به ابزار براي چيست؟ داستان شيخ بهائي را به ياد آوريد، براي به دست آوردن اسم اعظم، آن همه جهد و تلاش کرد تا حضرت رسول (ص) را در خواب ديد.
نه بواسطۀ تلاشش، بلکه به خاطر اين که از ابزارهائي که فکر ميکرد به وسيلۀ آنها ميرسد، دست کشيد.
جمله بي قراريت ازطلب قرار توست طالب بي قرارشو تا که قرار آيدت
جمله بي مـراديت از طلب مـراد توست ورنه همه مـرادها همچو نثار آيدت
قرار و آرامش بايد به سراغ انسان بيايد نه اينكه انسان سراغ آرامش برود!
پير بايد سراغ سالك بيايد و دستش را بگيرد، نه اينکه سالك پير را انتخاب کند: چون گرفتت پير، هين تسليم شو.
پير تو را شکار ميکند نه تو پير را، تو مگسي هستي که به شکار شاهباز ميروي!
يار دارد سرصيد دل حافظ ياران شـاهبـازي به سـراغ مگسـي ميآيـد